روزبه



به شما فکر می‌کنم؛ به اتاق کار ۴متری‌تان، به تخته‌های پر از معادله، پایان‌نامه‌های داخل قفسه. 

به شما فکر می‌کنم؛ به آرام بودن‌تان، به تواضع‌تان هنگام راه رفتن، به لبخندتان هنگام توضیح دادن، به شباهنگام درس دادن، به صبرتان بسیار فکر می‌کنم.

به شما فکر می‌کنم؛ به ظاهر ساده‌تان، ماشین ارزان‌تان، دانش فراوان‌تان، تواضع عجیب‌تان.

به شما فکر می‌کنم؛ به دل‌سوزی‌های همواره، نگاه‌های حامیانه، گفتار صادقانه، تیزبینی‌های هوشمندانه.

به شما فکر می‌کنم؛ برای nامین بار و باز نمی‌فهمم. جایی که هستید، کاری که می‌کنید، مختصات انتخابی‌تان را درک نمی‌کنم که اگر خودتان را اسیر این جغرافیا نمی‌کردید حال حتما در یکی از همان کمپانی‌ها، موسسات، آزمایشگاه‌ها و الخ، همان اسم‌های عظیم که با تلفظ‌شان تعظیم شروع می‌شود مشغول بودید، نه در اتاق ۴متری، نه سوار بر تیبا و ال۹۰، نه مشغول سر و کله زدن با امثال ما، نه محروم از بدیهیات، نه بی‌بهره از ساده‌ترین ابزار آلات، نه درگیر کولرهای آبی لعنتی، نه کلافه از شنیدن بوق ممتد اتوبوس‌ها و صدای خراشناک تراکتورها، نه مشغول توضیح این‌که سای‌استار از کجا آمده و دلتای دیراک چه شده و نه هزار جور امور حقیر دیگر که اصطکاک آفرین است و این میان جهنم اقتصاد که شما عمرتان را معامله می‌کنید و بله آقایان من شما را نمی‌فهمم. می‌شود بفهمم اما سرفرود می‌آورم و نمی‌فهمم و باز فکر می‌کنم؛ به شما، به آن راه‌روی نیمه‌تاریک و به حرف عزیزمان:

فِی الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها